مواجهه با مرگ
بالای 16 سال
- تعداد صفحات : 598صفحه
- نویسنده : براین مگی مگی
- مترجم : مجتبی عبدالله نژاد
- انتشارات : فرهنگ نشر نو
- سال نشر : 1398
برنامه مطالعاتی
چکیده کتاب از زبان خارپشت:
خواندن این بخش، کتاب را لو میدهد. اگر مطمین هستید میخواهید این بخش را بخوانید، اینجا کلیک کنید.جان اسمیت روزنامه نگار جوانی است که بر آمدن غدهای روی گردنش مسیر زندگیش را تغییر میدهد. پزشکان بیماری او را سرطان مهلک و نادری به نام هاجکین تشخیص میدهند. بیماری که تنها دو سال به او مهلت زندگی میدهد.بعد این اتفاق مسیر زندگی او عوض میشه و این فرصت باقیمانده برای زنده موندن، تبدیل به ماجرای عشق او به همسرش و تلاش او برای بهتر و عاشقانه زیستن می شود.
توضیحات خارپشت درباره کتاب:
مواجهه با مرگ یک فرصت برای مخاطب است که حین خواندن یک داستان جذاب و پرکشش با اندیشهها و مفاهیم فلسفی درباره زندگی و تاثیر مرگ از منظر اندیشمندان و فلاسفه آشنا شود.یک نکته جالب درباره مترجم این کتاب این است که
در حین ترجمه این کتاب از او نقل شده که «سایه مرگ را بر سرخود احساس میکنم» و ایشان متاسفانه بعد ترجمه این اثر فوت میکنند.
نظر خارپشت :
در این روزها که به خاطرکرونا از ترس مرگ خونه نشین شدیم، خوندن یک رمان درباره مرگ جذاب هست.مخصوصا که کتاب جذابی است و انسان را وامیدارد که از فرصت های زندگی بیشتر استفاده کند.
فضا عوض شده بود و حالا دیگر با خنده و شوخی حرف میزدند. ولی کییر از درون بیقرار بود. نشسته بود نگاهشان میکرد که چه عشقی به هم دارند. احساس میکرد جای خدا نشسته: از آینده و سرنوشتشان خبر دارد در حالی که خودشان خبر ندارند. این آگاهی دل و رودهاش را میسوزاند. دلش میخواست بالا بیاورد. تف کند بیندازد دور این آگاهی را. اثری از آن در وجودش باقی نماند. سبکبار مردم سبکروترند به قول شمالیها.
یک بار که جان گرم گفتوگو با آیوا بود، نگاهش کرد و سعی کرد مجسم کند که مرده. چشمها بسته، بیاحساس، بیجان، آرام. جسمی بدون روح. چمدانی خالی. جان بدون جان. نگاهش کرد و یک لحظه به نظرش آمد شیء مادی است. چیزی مثل میز با صندلی. شیئی مصرفی. چیزی که میتوان بریدش یا ارهاش کرد یا سوختش یا گذاشتش توی جعبه خاکش کرد. این بدترین تصویری بود که در عمرش در سرش نقش بسته بود.
اسماعیل زاده این بریده کتاب را درج کرده.
فقط مرگ است که ميتواند به زندگي معنا بدهد. چيزي که تا ابدالآباد وجود داشته باشد، معنا هم ندارد. بهعلاوه اگر پاياني وجود نداشته باشد، کليتي هم وجود ندارد و وقتي کليتي وجود نداشته باشد، هويتي هم وجود ندارد. اگر نابودنشدني بوديم، نميتوانستيم در مقام فرد انساني موجوديت داشته باشيم. با اين تفاصيل مرگ برايمان اتفاق نيست. بخش لاينفکي از زندگي است. اگر قرار است وجود داشته باشيم، مرگ هم بايد باشد. پس مرگ نهتنها بدبياري نيست -فاجعهاي نيست که از بيرون بر ما تحميل شود و ما را نابود کند- بلکه پيششرط زندگي معنادار است. بنابراين نميتوانيم، هم توقع داشته باشيم زندگيمان معنايي داشته باشد، هم از مرگ متأسف باشيم. چون تأسف از مرگ يعني تأسف از موجوديت فردي.
اسماعیل زاده این بریده کتاب را درج کرده.
ثبت نظر شما