تقی شهرام به روایت اسناد
بالای 16 سال
- تعداد صفحات : ۷۰۸صفحه
- نویسنده : احمدرضا کریمی
- انتشارات : مرکز اسناد انقلاب اسلامی
- سال نشر : ۱۳۹۸
- شابک : 9789644199417
برنامه مطالعاتی
چکیده کتاب از زبان سام محمودی سرابی:
این کتاب روایتی مبتنی بر اسناد تاریخی بهجا مانده از فعالیتهای سیاسی محمدتقی شهرام از اعضای اصلی هسته مرکزیِ سازمان مجاهدین خلق ایران و رهبر نخست این سازمان پس از مرگ رضا رضایی است. وی همچنین مسئول اصلی تغییر ایدئولوژی و خط مشی مجاهدین از اسلام به مارکسیسم–لنینیسم بهشمار میرود.این کتاب را احمدرضا کریمی که خود از اعضای جداشده سازمان مجاهدین خلق بوده در ده فصل نگاشته است. نکته مهم درباره نویسنده، سابقه همبندی وی با شهرام در سال 1358 است؛ زمانی که تقی شهرام بعد از دستگیری در این سال به لویزان منتقل شد، احمدرضا کریمی هم در آنجا به سرمیبرد. این دوران یک بازه زمانی شش ماهه، از شهریور تا بهمن را شامل میشود که در بخشی از کتاب، نویسنده به آن دوره اشاره میکند.
یکی از مهمترین بخشهای کتاب، اختلافات ایدئولوژیک درون سازمانی و تصفیههای خونین است. نقش اصلی شهرام در روند تغییر ایدئولوژی سازمان باعث شده بود در خلال روند تکمیل این دگردیسی به تسویه حسابهای خونین با برخی اعضای سازمان دست بزند که قتل شریف واقفی و ترور نا موفق صمدیه لباف از بارزترین نمونههای آن است. در فصل پنجم کتاب به تفصیل درباره این بخش از حیات سازمان که شهرام بازیگر اصلی آن است، پرداخته میشود.
نظر سام محمودی سرابی :
برای راستی آزمایی نظریات مطرح شده در این کتاب باید آن را درضمن خوانش کتابهایدو نامه از رفیق محمدتقی شهرام از زندان جمهوری اسلامی، گروهی از زندانیان سیاسی رژیم شاه، بیجا: بینا، ۱۳xx.
دفترهای زندان: یادداشت ها و تأملات در زندانهای جمهوری اسلامی، فرانکفورت: انتشارات پیکار و اندیشه، چاپ اول: مرداد ۱۳۹۰[=اوت ۲۰۱۱].
فرار از زندان، اوضاع سیاسی ایران و مبارزۀ مسلحانه (مصاحبه با محمدتقی شهرام، ۱۳۵۳)، فرانکفورت: انتشارات پیکار و اندیشه، چاپ اول: آبان ۱۳۹۵[=نوامبر ۲۰۱۶].
مطالعه کرد.
بالاخره درهای سلّول های اوین را باز کردند و زندانیان را در بندی عمومی جای دادند. شهرام می نویسد: «همه ی ما را به جز محمّد [حنیف نژاد] به دو اتاق بزرگ و عمومی اوین فرستادند... این نعمتی بزرگ بود، همچون نزول مائده ای آسمانی در بیابان برهوت به تشنگان و گرسنگان شیدای آب و نان! اما یک تن از این مائده گذشت و او که خود کانون محبّت و عاطفه بود، از سرزمین عشق و عاطفه و محبت یعنی شیراز، رسول [مشکین فام] بود. او داوطلبانه برای آنکه محمد تنها نباشد، به سلول بازگشت و تا روزها و لحظات آخر یعنی تا همان لحظاتی که هر دو شیرمرد را به چوبه ی اعدام بستند، رنگ زرّین و زیبای آفتاب طالع از شرق را در بالای تپه های اوین ندید و از هوای صاف و فضای باز بیرون سلّول تنفس نکرد...
سام محمودی سرابی این بریده کتاب را درج کرده.
ثبت نظر شما