خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پارهوقت
همه سنین
- تعداد صفحات : 280صفحه
- نویسنده : شرمن الکسی
- مترجم : رضی هیرمندی
- انتشارات : افق
- ویراستار : بهرنگ رجبی
- سال نشر : 1395
- شابک : 9789643697471
برنامه مطالعاتی
چکیده کتاب از زبان کسانی که این کتاب را در کتابخانه شخصی خود دارند
چکیده کتاب از زبان اسماعیل زاده:
این کتاب درباره پسربچهی سرخپوستی است به نام "جونیور" که به خاطر ضعف جسمی ، ظاهر لاغر و عجیب و ترسو بودنش در اردوگاه سرخپوستان خیلی محبوب نیست. او روزی بعد از صحبت با یکی از معلمینشجسارت ترک اردوگاه و رفتن به مدرسه سفیدپوستها را در خود پیدا میکند. جونیور عاشق کشیدن کاریکاتور است و قدرت طنزپردازی خارق العادهای دارد. راوی داستان "جونیور" است و طنزپردازی او باعث شده نثر کتاب در عین روانی و سادگی سرشار از نکات طنزآمیز باشد.چکیده کتاب از زبان سمیرا میر:
کتاب درمورد یک نوجوان سرخپوست هست که خودش رو از موانع نژاد پرستی عبور میده وبه زیبایی احساسات درون خودش رو به صورت طنز بیان میکنهتوضیحات درباره کتاب از زبان کسانی که این کتاب را در کتابخانه شخصی خود دارند
توضیحات اسماعیل زاده درباره کتاب:
شرمن الکسی نویسندهی آمریکایی خودش یک سرخپوست اسپوکن است و تلاش کرده است در آثارش زندگی این مردم را منعکس کند. این کتاب خواندنی تصویر جدیدی از زندگی سرخپوستهای اسپوکن به شما ارائه میدهد.با اینکه رمان برای نوجوانها نوشته شده ولی برای همه سنین مناسب هست.
جوایز و افتخارات کتاب:
جایزه ملی کتاب آمریکا برای ادبیات جوانان در سال ۲۰۰۷جایزه کتاب بوستون گلوب-هورن در سال ۲۰۰۸
کتاب پرفروش نیویورک تایمز
یکبند کاریکاتور میکشم.كاریکاتور پدر و مادرم، خواهر و مادربزرگم، بهترین دوستم راودی و هر کسی که توی قرارگاه هست. میکشم چون کلمات، خیلی بوقلمون صفتاند. میکشم چون کلمات خیلیخیلی محدودند. اگر به انگلیسی یا اسپانیایی یا چینی یا هر زبانِ دیگری حرف بزنید و بنویسید، فقط درصد معینی از آدمها منظورتان را میفهمند اما وقتی تصویری میکشید، همه میتوانند منظورتان را بفهمند. اگر کاریکاتور گلی را بکشم، هر مرد و زن و کودکی توی دنیا نگاهش میکند، میگوید: «این گُله.» پس تصویر میکشم چون میخواهم با مردم دنیا حرف بزنم و میخواهم مردم دنیا به حرفم توجه کنند. وقتی قلم توی دستم است احساس میکنم آدم مهمی هستم. احساس میکنم وقتی بزرگ شدم شاید آدم بزرگی بشوم. مثلاً یک هنرمند مشهور. شاید هم یک هنرمند ثروتمند. برای من این تنها راه ثروتمند شدن و مشهور شدن است.
اسماعیل زاده این بریده کتاب را درج کرده.
فقیر بودن چیز خیلی گندی است. اینهم که آدم احساس کند یکجورهایی حقش است فقیر و بیچاره باشد گند است. آدم یواشیواش باورش میشود که بهخاطر این فقیر شده که زشت و کودن است. بعد باورش میشود که به خاطر این زشت و کودن است که سرخپوست است. و حالا که سرخپوست است باید قبول کند سرنوشتش این است که فقیر باشد. دورِ زشت و باطلی است. کاریش هم نمیشود کرد. نداری نه به آدم قوت و قدرت میدهد، نه درس استقامت. نه، نداری فقط به آدم یاد میدهد که چهطور با فقر زندگی کند.
اسماعیل زاده این بریده کتاب را درج کرده.
میدانید شنیدن «تو میتونی» از زبان یک بزرگسال چه هیجانی دارد؟ میدانید شنیدن این حرف از زبان هر کسی چه هیجانی دارد؟ یکی از سادهترین جملههای دنیاست که دو کلمه هم بیشتر ندارد، اما همین دو کلمه وقتی کنار هم قرار میگیرند به نیرومندترین کلمات دنیا تبدیل میشوند.
اسماعیل زاده این بریده کتاب را درج کرده.
غم(gham) اسم چیزی که وقتی گریبانگیرت میشود احساس حماقت و درماندگی میکنی و خیال میکنی دیگر هیچ چیزی رو به راه نخواهد شد، و ماکارونی و پنیر به دهنت مزهی خاکاره میدهد و حتی جرأت نمیکنی از سر جایت جُم بخوری چون فکر میکنی بی حد و حساب توی دردسر خواهی افتاد.
اسماعیل زاده این بریده کتاب را درج کرده.
آن زمان که بین ریردان و ولپینیت، بین شهر کوچک سفیدپوستنشین و قرارگاه در آمد و شد بودم دائم احساس می کردم غریبه ام.
نصفم سرخپوست بود توی یک جا و نصف دیگرم سفیدپوست بود توی جای دیگر.
انگار شغلم سرخپوستی باشد، اما فقط به صورت پاره وقت. برای همین حال و روزم خوب نبود.
اسماعیل زاده این بریده کتاب را درج کرده.
ثبت نظر شما