مصاحبه‌ای خواندنی با فرانک اوكانر

مصاحبه‌ای خواندنی با فرانک اوكانر

نویسنده : لیلی میراشه

آخرین بروزرسانی : ۱۳۹۸/۰۶/۲۶

این مصاحبه برای اولین بار در کتاب «Writers at work» و بعد از آن در مجله «Paris Review» در زمستان ۱۹۵۷ چاپ شده است. در زیر بخشی از این مصاحبه آمده است.

چه چیزی باعث شد نویسنده شوید؟

هیچ وقت چیز دیگری نبودم. از نه یا ده سالگی راهی نبود جز این که نویسنده یا نقاش بشوم. در شانزده یا هفده سالگی فهمیدم که نقاش شدن هزینه‌ی زیادی دارد، پس نویسنده شدم چون می‌توانستی با یک مداد و یک دفترچه‌ی دوزاری نویسنده شوی. یک بورس تحصیلی برای پاریس داشتم ولی به خاطر خانواده‌ام نتوانستم از پس هزینه‌ی آن بر بیایم. این جایی است که مسیر زندگی‌ام تغییر کرد؛ در غیر این صورت یک نقاش می‌شدم. من یک غریزه‌ی خیلی قوی و پیشرفته‌ی تقلید کردن دارم که در بعضی بچه‌هایم هم آن را می‌بینم. همیشه نت قطعاتی از موسیقی را که خوشم می‌آمد می‌نوشتم،‌ گر چه نت‌خوانی بلد نبودم – تا وقتی سی‌و‌پنج ساله شدم نیز هنوز یاد نگرفته بودم – اما این کار همیشه حس موزیسین بودن را به من می‌داد. و به همین شکل، نقاشی می‌کردم. یکی از دوستانم را به یاد می‌آورم که آبرنگ کار می‌کرد و تا حدی خجالتی بود. او در شهر نقاشی می‌کرد. برای همین عادت داشت شش صبح بیدار شود، وقتی که کسی نبود او را ببیند،‌ برود بیرون و نقاشی کند. یک روز که ساعت نه صبح می‌رود بیرون برای کار، دختر کوچولویی را می‌بیند که جای او نشسته، ‌با یک قوطی رنگ و یک شاخه‌ی خشک، وانمود می‌کند دارد نقاشی می‌کشد – روشن است که دخترک او را نگاه می‌کرده است. این چیزی است که می‌خواهم در مورد غریزه‌ی تقلید کردن بگویم، همیشه این حال را خیلی قوی و پیشرفته داشتم. همیشه این ادا را در می‌آورم که کاری را بلدم تا سرانجام خیلی اتفاقی آن‌ها را یاد می‌گرفتم.

چرا داستان کوتاه را به هر نوع دیگری ترجیح می‌دهید؟

چون که این نزدیکترین چیز به شعر غنایی‌ست که من سراغ دارم. من مدت زیادی شعر غنایی می‌سرودم. بعداً کشف کردم که خداوند، مقرر نفرموده که من شاعر غنایی باشم. و نزدیکترین چیزی که وجود دارد، داستان کوتاه است. رمان در واقع، منطق و دانش خیلی بیشتری از اوضاع و احوال طلب می‌کند. در حالی که داستان کوتاه، همان جدایی از اوضاع و احوال را دارد که شعر غنایی هم دارد.

فاکنر گفته است: «شاید هر رمان‌نویسی، اول می‌خواهد شعر بنویسد، می‌بیند نمی‌تواند، و آن وقت سعی می‌کند، داستان کوتاه بنویسد که بعد از شعر مطلوب‌ترین فرم است. و اگر در این زمینه هم شکست خورد، تازه آن وقت دست به کار نوشتن رمان خواهد شد». دراین‌باره چه فکر می‌کنید؟

دوست داشتم، خودم را به همین ترتیب تسکین بدهم و راستی هم از نظر نویسنده‌ی داستان کوتاه، رمان چیز ساده‌ای‌ست که به آرامی می‌شود به درونش لغزید. اما در واقع، تجربه‌ی خود من در مورد رمان این است که همیشه برای من بیش از حد دشوار بوده است؛ دست کم، نوشتن رمانی مانند «غرور و تعصب» کاری نیست که از دست یک فارغ‌التحصیل شکست‌خورده، یک شاعر شکست‌خورده، یک داستان کوتاه‌نویس ‌شکست خورده یا هر شکست خورده‌ی دیگری برآید. کار اساسی در رمان، خلق مفهومی از یک زندگی مداوم است. ما در داستان کوتاه، این مسئله را نداریم. در داستان کوتاه فقط اشاره‌ای به این زندگی مداوم می‌شود. در رمان باید آن را خلق کنید. و این توضیح یکی از مشکلات من با رمانهای مدرن است. حتی رمانی مثل «As I Iay Dying» _  عنوان ترجمه‌ی فارسی رمان: "جان که می‌دادم" _ که من شدیداً تحسینش می‌کنم، به هیچ‌وجه رمان نیست، داستان‌کوتاه است. رمان برای من چیزی‌ست که در پیرامون اوصاف زمان، طبیعت زمان و تأثیری که زمان بر حوادث و شخصیت‌ها دارد، ساخته شده باشد. وقتی که من رمانی را می‌بینم که قرار است در بیست و چهار ساعت اتفاق بیفتد، از خودم می‌پرسم که «یارو چرا داستان کوتاه ننوشته؟»

فرانک اوکانر



 

ییتس گفته است: «اوکانر همان کاری را برای ایرلند می‌کند که چخوف برای روسیه کرد.» در مورد چخوف چه می‌گویید؟

معلوم است که چخوف را فوق‌العاده تحسین می‌کنم و فکر می‌کنم که هر داستان کوتاه‌نویسی، این کار را می‌کند. او تقلید‌ناپذیر است. کسی‌ست که نوشته‌هایش را باید خواند، تحسین و ستایش کرد. اما هرگز، هرگز، هرگز نباید از او تقلید کرد! او خارق‌العاده‌ترین تمهیدات فنی را به کار برده است و آن لحظه‌ای که شما بدون آن تمهیدات فنی، شروع می‌کنید به تقلید کردن از او، به ورطه‌ی نوعی روایت بی‌ سر و ته می‌افتید. همان‌طور که فکر می‌کنم حتی به سر داستان‌نویس خوبی مثل کاترین مانسفیلد افتاد. می‌بینید که او ظاهراً بدون هیچ حادثه‌ی فرعی، داستانی می‌سازد. بنابراین، به این نتیجه می‌رسد که اگر داستانی بدون هیچ حادثه‌ی فرعی بسازد، به همان اندازه خوب است. اما در واقع این‌طور نیست. چیزی که کاترین مانسفیلد فراموش می‌کند، این است که چخوف در روزنامه‌نگاری، هجونویسی، نویسندگی برای نشریات فکاهی و نمایشنامه‌نویسی سابقه‌ای طولانی داشت و خیلی خیلی زود هنر جلب علاقه و خلق یک ساختمان محکم را آموخته بوده. چیزی که هست، این هنر در کارهای آخر او پوشیده از نظر است. فکر می‌کنند که بدون ساختمان محکم، از پس کار بر می‌آیند، ولی همگی اشتباه می‌کنند.

از عادات کار حرف بزنید؛ داستان را چطور شروع می‌کنید؟

موپاسان توصیه می‌کرد «کاغذ را سیاه کنید!» من همیشه همین‌کار را می‌کنم. هیچ نمی‌دانم نوشته چه ریختی خواهد شد. هر چیزی که به طرح اولیه‌ی داستان مربوط باشد، می‌نویسم. آن وقت برمی‌گردم و شروع می‌کنم به برآورد کردن آن چه نوشته‌ام. وقتی که می‌نویسم، وقتی که نسخه‌‌ی اولیه‌ی یک داستان را می‌نویسم، هیچ وقت به فکر نوشتن جمله‌های قشنگی از قبیل «در یک شب زیبای ماه اوت، الیزابت جین موریارتی در جاده راه می‌رفت» نمی‌افتم. فقط آنچه را که اتفاق افتاده است، سرسری می‌نویسم و آن‌وقت می‌توانم به این فکر بیفتم که ساختمان چه جوری باشد. شکل داستان برای من از همه‌چیز مهمتر است، آنچه که به شما می‌گوید، شکاف ناجوری اینجا و آنجا در روال روایت هست و شما باید به هر طریقی که می‌توانید، آن را پر کنید. همیشه به شکل داستان نگاه می‌کنم، نه به شیوه‌ی پرداخت آن. همین چند روز پیش، داشتم مطلبی را درباره‌ی دوستم ا.ئی.کاپارد می‌نوشتم. داشتم توضیح می‌دادم که کاپارد این داستانها را چطور باید نوشته باشد: با یک دفترچه یادداشت، این طرف و آن طرف می‌رفته، یادداشت می‌کرده که رعد و برق چه شکلی بود، آن خانه چه شکلی بود، و همه‌ی وقتش را صرف به کار بردن تشبیهی می‌کرده که آن را به یادش بیندازد. «جاده شبیه مار دیوانه‌ای بود که از تپه بالا می‌رفت.» یا چیزی از این قبیل. و «او چنین و چنان گفت و آن مرد در میخانه چیز دیگری گفت.» پس از این که او همه‌ی این چیزها را می‌نوشت، قاعدتاً طرح داستانش شکل می‌گرفت و دست به کار نوشتن همه‌ی جزئیات می‌شد. اما من هیچ وقت این کار را نمی‌کنم. من قبل از هر چیز باید ببینم که این آدمها چکار کرده‌اند و تازه آن‌وقت به این فکر می‌افتم که شب زیبای ماه اوت بود یا شب بهاری بود. من قبل از هر کاری، صبر می‌کنم موضوع کار دستم بیاید.

بازنویسی هم می‌کنید؟

بارها، بارها، بارها و بارها. همچنان بازنویسی می‌کنم و پس از این که منتشر شد و پس از این که به صورت کتاب هم منتشر شد، بازنویسی می‌کنم. بیشتر داستانهای اولیه‌ام را دوباره نوشته‌ام و یکی از همین روزها، اگر خدا بخواهد، درشان می‌آورم.

 

متن کامل مصاحبه‌ی دیگری با این نویسنده  به زبان انگلیسی در دسترس تیم تولید محتوای وب‌سایت «خواندم» قرار دارد. در صورتی که علاقه‌مند به ترجمه آن برای استفاده عموم هستید به ما ایمیل بدهید تا مصاحبه‌ را برای شما ارسال کنیم و پس از ترجمه با ذکر نام خودتان به عنوان مترجم در سایت قرار دهیم.